در اتاق باز کرد و سریع بیرون دوید.
راهرو رو به سمت راست رفت احتمالا دختره توی زیر زمین بود باید هرچه سریع تر خودشو به اون جا می رسوند اما هوران جلوی دست و پاشو می گرفت بهتر بود هرچه سریع تر بیدار میشد.
اونو اروم به یکی از دیوارا تکیه داد .واسمشو صدا زد.
–قربان یه مشکلی هست!
-چی شده فرهاد؟
- قربان دختره و سرگرده ..
– فرار کردند؟
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 111
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 524
بازدید کل : 49062
تعداد مطالب : 90
تعداد نظرات : 79
تعداد آنلاین : 1